تحریریه

ناگهان از قدم زدن دست برداشت و به نقطه روبه‌رویش در خیابان خیره شد. پاک ماتش برده بود! آرام درِ گوشش گفتم: «چیزی شده؟ چرا یهو یخ زدی پس؟». انگار واقعاً هیپنوتیزم شده بود، جواب داد: «دِ .. ژا .. وو .. دژاوو!». بعد رو کرد به من و گفت: «دژاوو! یه واژه فرانسویه. این […]

امروز صبح در بخش ورزشی مجله محبوبم، مطلبی در مورد یکی از تاریخ‌سازی‌های محمدعلی کلی (بوکسور معروف) مطالعه می‌کردم. «کِلِی، در ماه نوامبر 1965 بالاخره توانست قهرمان سابق جهان فلوید پترسون را در راند دوازدهم شکست دهد.»؛ این جمله میخکوبم کرد. راند دوازدهم؟ مگر یک قهرمان چقدر طاقت دارد که بیش از 30 دقیقه در […]

در اساطیر یونان، آپولو (خدای خورشید) پسری به اسم «فایتون» داشت. یکی از روزها فایتون به این فکر کرد که بهتر است خودی نشان دهد و سوار «ارابه خورشید» پدرش شود. بالاخره و بعد از کلی خواهش آپولو راضی شد که ارابه خورشید را برای یک روز به پسرش بدهد. آپولو چند بار تأکید کرد […]

با یکی از دوستان صمیمی از کنار کتاب‌فروشی سر خیابان رد می‌شدیم که ناگهان پرسید: «راستی، تو کتاب عقاید یک دلقک رو خوندی؟». سرم را به نشانه تأیید، تکان دادم. ادامه داد: «به نظرت مهم‌ترین جمله کتاب کدومه؟». کمی مکث کردم و گفتم: «اونجاش که می‌گه یک دلقک مست زودتر از یک شیروانی‌ساز مست سقوط […]

سارا دانش‌آموزی پشتکار و باهوش بود، اما شرایط خانه کوچک‌شان برای مطالعه اصلاً مناسب به‌نظر نمی‌رسید. فضای آپارتمان همیشه شلوغ و پر سر و صدا بود و سارا برای تمرکز کردن با مشکل مواجه می‌شد. چند روز بعد، سارا در یکی از کانال‌های آموزشی کنکور با ویدیویی درباره شبیه سازی فضای کنکور در خانه آشنا […]

در یک جمع دوستانه، صحبت از امتحانات نهایی و کنکور شد. یکی از دوستان به نام امیر با اعتمادبه‌نفس گفت: «من برای جمع‌بندی یه روش فوق‌العاده دارم به اسم وَرَق تُرشی! توی یه هفته کل کتابارو ورق می‌زنم و یهو می‌بینم که همه چی یادم اومده!» بچه‌ها با خنده پرسیدند: «مگه می‌شه؟!» امیر با جدیت […]

سال اول دبستان، خبر یک مداد عجیب‌وغریب که در لوازم‌التحریری‌ها فروخته می‌شد، بین هم‌کلاسی‌ها شایعه شده بود. مرتضی (هم‌کلاسی‌ام) می‌گفت: «من شنیدم وقتی داشته باشیش، اصلاً لازم نیست خودت کاری کنی؛ همه مشقاتو می‌نویسه!». اسمش «مداد جادویی» بود. به اصرار من، مادرم یکی از این مدادهای جادویی را برایم خرید. مداد را گذاشتم روی دفتر […]

تابه‌حال شده به خودتان بگویید: «من عاشق نویسندگی کتاب‌های داستانی‌ام، اما نویسندگی که شغل پردرآمد و آینده‌داری نیست. بهتر است در دانشگاه حقوق بخوانم و کنارش نویسندگی را ادامه بدهم.»؟ اگر تجربه چنین افکاری را دارید، همین حالا از فکر کردن در رابطه با این موضوع دست نگه دارید؛ چونکه این مسیر دقیقاً یک بی‌راهه […]

داستان آن روانپزشک معروف را شنیده‌اید که یک روز برخلاف انتظار همه، مطبش را برای همیشه بست و به یک نقطه نامعلوم سفر کرد؟ خیلی‌ها بعد از این اتفاق، دهانشان از تعجب باز مانده بود، چون اصلاً باورشان نمی‌شد آقای روانپزشک بعد از این‌همه سال بی‌دلیل بگذارد و برود. در یکی از یادداشت‌هایی که از […]

همینکه وارد آزمایشگاه شدم، شخص ناشناسی را دیدم که پشتش به من بود و داشت موتور الکتریکی رباتیک روی میز کار من را بررسی می‌کرد. در همین لحظه، انگار که متوجه آمدن من شده بود، برگشت و گفت: “This is just as cool as I invented some day! ”. باورم نمی‌شد؛ نیکولا تسلای افسانه‌ای در […]