تحریریه

در یک شب سرد زمستانی، صدای زنگ تلفن قدیمی دکتر امید (یکی از پزشکان موفق و شناخته‌شده در تهران) در سکوت خانه ویلایی بزرگ‌اش طنین‌انداز شد. دکتر امید با چشمانی خسته از جراحی‌های روزِ قبل، چشم‌هایش را کمی مالید و بعد، با کنجکاوی به سمت تلفن قدم برداشت. آن طرف خط، صدای مادری که بابت […]

یکی از برنامه‌های مورد علاقه هم‌سن‌های من در دوران نوجوانی، سریال «ساعت برنارد» بود. برنارد، آن نوجوانِ بریتانیایی با موهای طلایی، ساعت جیبی سحرآمیزی داشت. هر وقت که برنارد دکمه بالای ساعت را فشار می‌داد، زمان در تمام دنیا متوقف می‌شد. تقریباً همه دوست داشتند که این ساعت را داشته باشند. بعضی برای خوابیدن بیشتر، […]

یاد آن زانوهای زخمی به خیر! یاد آن روزهای پر از شیطنت و بازی در حیاط دبستان که زمین می‌خوردیم و نهایتاً نوک زانوهایمان زخمی می‌شد … زخمی که کمی عمیق بود و جایش هنوز هم روی زانوی بعضی‌هایمان خودنمایی می‌کند. اما آن زخم‌ها فقط یک زخم ساده نبودند، درسی‌هایی بودند برای زندگیِ دُرست. درسی […]

در یکی از روزهای گرم خرداد ماه، خورشید، تمام‌قد در آسمان ایستاده بود و انگار قصد نداشت از تخت طلایی‌اش کمی پایین بیاید. کمی آن‌طرف‌تر، علی (دانش‌آموز سال دوازدهم رشته ریاضی) در باغچه کوچک خانه‌شان، در حال لذت بردن از آبیاری گیاهان بود. پیش خودش فکر کرد که: «اگه خرداد ماه اینطوری گرمه، دیگه خدا […]

تصور کنید، یک روز صبح از خواب بیدار می‌شوید و می‌بینید توی اتاقتان نیستید. توجهتان به تکه کاغذی که روی چند تا برگه سؤال چسبیده است، جلب می‌شود. «این 30 تا سؤال فیزیک 3 رو حل کن، وگرنه می‌کُشیمت! تا غروب آفتاب وقت داری». حس اضطراب و استرس، همه وجودتان را فرا می‌گیرد، اما در […]

شما بچه‌های انسانی که بیشتر از خیلی‌ها اهل منطق و ادبیات هستید، فلسفهٔ جمله «ماهی نده بهش، ماهیگیری یادش بده!» را که می‌دانید؟ اینکه آدم مهارت انجام دادن کاری را یاد بگیرد به‌مراتب بهتر از آن است که گوشه‌ای بنشیند و منتظر دیگران باشد. دقیقاً مثل حالا که برای دانستن ساعت مطالعه هر درس برای […]

همینطور که مشغول گفت‌وگو بودیم، ناگهان نه گذاشت و نه برداشت و گفت: «چقدر تو حسابت پول داری؟». چند ثانیه نگاهش کردم و گفتم: «این دیگه از اون سوالاست! بیخیال.». ادامه داد: «این جمله واسه کنکوری‌ها اینجوریه: چقدر در طول روز درس می‌خونی؟». لبخندی از روی رضایت زدم و به فکر فرو رفتم. از آن […]

درسش خیلی خوب بود و هوش زیادی هم داشت. اما گاهی کارهای عجیب‌وغریبی هم می‌کرد. مثلاً، به‌سمت گوشه‌ای از دیوار  می‌ایستاد و با اعتمادبه‌نفس کافی به سوالات مجری خیالی روبه‌رویش که انگار در حال مصاحبه گرفتن بود، جواب می‌داد. هر بار هم می‌گفتم: «فازت چیه؟ کنکور حسابی فشار آورده‌ها!». هر بار هم می‌گفت: «نه دارم […]

ناگهان از قدم زدن دست برداشت و به نقطه روبه‌رویش در خیابان خیره شد. پاک ماتش برده بود! آرام درِ گوشش گفتم: «چیزی شده؟ چرا یهو یخ زدی پس؟». انگار واقعاً هیپنوتیزم شده بود، جواب داد: «دِ .. ژا .. وو .. دژاوو!». بعد رو کرد به من و گفت: «دژاوو! یه واژه فرانسویه. این […]

امروز صبح در بخش ورزشی مجله محبوبم، مطلبی در مورد یکی از تاریخ‌سازی‌های محمدعلی کلی (بوکسور معروف) مطالعه می‌کردم. «کِلِی، در ماه نوامبر 1965 بالاخره توانست قهرمان سابق جهان فلوید پترسون را در راند دوازدهم شکست دهد.»؛ این جمله میخکوبم کرد. راند دوازدهم؟ مگر یک قهرمان چقدر طاقت دارد که بیش از 30 دقیقه در […]